loading...

یادداشتهای روزانه

یادداشت نویسی

بازدید : 463
پنجشنبه 16 مهر 1399 زمان : 13:38

بیماری نزد طبیبی رفت و از کمر درد خود شکایت کرد و گفت آقای دکتر این کمردرد امانم را بریده است، سالیان سال است که مرا اسیر کرده، زندگیم را فلج کرده و آرامش را از من ربوده است .

دکتر همانطور که به حرفهای او گوش میداد، نگاهش کرد و گفت محکم بنشین وناگهان با یک حرکت با سرعت نور، آجر محکمی‌بر گردن بیمار کوبید، بیمار از شدت درد فریاد کشید و بیهوش شد .

وقتی بیمار بهوش آمد، دکتر از او پرسید بهتری عزیزم آیا دردی در کمر حس میکنی و یا ادامه دهم ؟

بیمار گفت :نه آقای دکتر الان من خودم کوه درد شدم و وسعت این درد به قدری زیاد است که باعث شد که کمردردم را فراموش کنم والان دردی در این ناحیه حس نمیکنم .

بیمار همانطور که میدوید از مطب خارج شد و تا پایان عمر از هیچ دردی شکایت نکرد .

مرغ زیرک چون به دام افتد!!!!!!!!!!!!!!!
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی